

گزارش نشست اولین دوره ی کارگاه های تبادل بینافرهنگی
کیوان سررشته مجری و مترجم نشست: سلام خوش آمدید. خانمها اولریک پِلن، تِئا کُلبه، لی لی پُلمن و تُرا هِد از آلمان. هرکدام در بخشی از هنرهای نمایشی فعالند. آنها ورکشاپی در سه روز گذشته داشتند که با همکاری خانه هنر مَد و گروه تئاتر بوهمی برگزار شد. قرار هست که در ادامه خانمها درباره تجربیات کاریشان و ماهیت کارگاههایی که برگزار کردند صحبت کنند.
هِد: سلام ترا هستم اهل شهر کوچکی در سوئد. در 22 سالگی به انگلستان مهاجرت کردم. از خیلی کودکی به رقص علاقه داشتم و این راهی بود که از مدرسه فرار کنم. در انگلستان زمانی که دانشجو بودم سه سال در دانشگاه رقص را دنبال کردم . تکنیکهای مختلف را انجام دادم و بطور خاص بر بداهه پردازی در رقص متمرکز شدم. بعد از آن با کوریوگرافرهای مختلف کار کردم و شروع کردم به تولید کارهای خودم که مشترک با لی لی انجامشان دادیم. با شاخههای مختلف هنری و بطور خاص موسیقی و طراحی صدا علاقه به همکاری دارم اما حوزه اصلی علاقهمندیام، رابطه من به عنوان اجراگر با مخاطب به عنوان تماشاگر است. در کارهای خودم به این موضوع خیلی زیاد اهمیت میدهم همینطور وقتی کارهای دیگران را میبینم همه توجهم به این موضوع جلب میشود. فکر کنم تا اینجا کافی باشد..
پُلمن: سلام من لی لی هستم. باید بگم این وضعیت خیلی متفاوتی با سه روز گذشته ماست. یک تقابل شدید وجود دارد اینکه ما 4 نفر این سمت نشستیم و شما با تعداد خیلی زیاد روبروی ما. با این حال همه تلاشم این هست که شفاف صحبت کنم. من هنرمند رقص هستم و در برلین کار میکنم. الان مشغول تدریس هستم و بیشتر با بچهها کار میکنم که موضوع جدیدی برای من هست اما در حال حاضر یکی از مهمترین دغدغههایم کار با کودکان است. بطور خاص این کار برایم ویژه است چون با کودکان پناهندگان کار میکنم به همین دلیل یک زاویهی جدید اجتماعی هم پیدا میکند و فقط رقص نیست. این یک بخشی از کارم هست. من کارهای خودم را هم تولید میکنم که بیشتر در قالب همکاری با هنرمندهای دیگر هست و خیلی دوست دارم رقص را با هنرهای دیگر تلفیق کنم. فقط برای اینکه مثال زده باشم و بهتر حوزه کاریام را معرفی کرده باشم میتوانم به یکی از پروژههای جدیدم اشاره کنم که تلفیق تئاتر، انسان شناسی و رقص هست. در رابطه با همین کار دو ورکشاپ داشتیم و این ورکشاپها ادامه دار خواهد بود، سال دیگر هم قرار است پروژه را در اشل بزرگتری انجام دهیم و به اجرا برسانیم.
پِلن: سلام من اولریک هستم. متولد برلین در آلمان شرقی، اما امروز در نزدیکی برلین زندگی میکنم. من طراحی صحنه و لباس خواندم و به نظرم زمان زیادی ازش گذشته است چون سال 2009 درسم تمام شد. پس از آن بصورت freelance کار کردم و مدت طولانی دستیار صحنه و لباس اپراهاوس بودم اما بطور همزمان با کارگردانهای مختلفی کار خود را انجام میدادم و در همین دوره با تِئا آشنا شدم. در سال 2011 با 5 تن از همکارانم که آنها هم زن هستند و کارشان طراحی صحنه ولباس است یک گروهی را شکل دادیم در برلین و در این گروه برای تئاتر، اپرا و سینما و تبلیغات طراحی صحنه ولباس میکنیم در چند سال اخیر تلاش کردم نسبت کارهام با زندگی خانوادگیام را به یک تعادلی برسانم به همین خاطر کمتر از گذشته کار میکنم . مشخصا منظورم کار کردن برای تئاتر در آلمان است چون لازم است شما بازههای زمانی طولانی یک ماه، یک ماه و نیم را در شهری دیگر کار کنید به همین خاطر مدتی است که کمتر تئاتر کار کردهام و بیشتر به خانوادهام رسیدگی میکنم.
کلبه: خب نوبت منه. سلام من تِئا هستم. در آلمان شرقی بدنیا آمدم و بعد دیوار فرو ریخت. من خیلی زود بازیگری را شروع کردم چون پدر مادر هم بازیگر بودند و میشود گفت در خانوادهی کلاسیک تئاتری زندگی میکنم. بعد جایم را عوض کردم به سوییس رفتم و در یکی از تئاترشهرهای سوییس مشغول به کار شدم به این معنی که شما واقعا در این سمت، زیاد باید کار کنید. در آلمان این قاعده هست که اگر شما یک مدت را در یکی از تئاترها دستیاری کنید این فرصت را دارید تا از یک جایی به بعد کارگردانی کنید، خب من این کار را کردم. ده سال پیش سوییس را ترک کردم و شروع به کار کردم به خیلی از فستیوالها کار فرستادم به خیلی کشورها سفر کردم مثل ژاپن و ایران. این چهارمین باری است که به ایران میآیم چون همیشه این اعتقاد را داشتم اگر میخواهی جهان را در تئاتر نشان دهی اول باید جهان را ببینی و برایم مهم است از همه جای دنیا و از همه چیزش نه فقط تئاترها تاثیر بگیرم در کارم. من سه کار را با اولریکه به عنوان طراح صحنه و لباس تولید کردم که در آف سن در واقع تئاتر مستقل، تئاتر غیر دولتی آلمان به اجرا رفتند و نکته اصلی صحبتم این هست که آن چیزی که در کانون توجهم هست که در دو کار قبلی ام وجود داشته و در کار جدید با لی لی و ترا هم به آن میپردازم؛ نسبت انسان با درگیریهایش است. میدانم شاید خیلی کلی و بزرگ به نظر بیاید اما نسبت انسان با افسردگی(کار اول)، پنیک (کار دوممان) و ترس (کار جدیدمان)است. در مسیر درک و کار بر این درگیریها شروع به کار کردم با عروسک گردانها و رقصندهها و همین طور کوریوگرافرها و در این حین آموزش هم میدیدم.
هِد: یک چیزی یادم رفت بگم چون تنها حواسم بود که خودم را معرفی کنم. اخیرا تمرکزم بر کار در خانههایی است که از افراد مبتلا به زوال عقل نگهداری میکنند و نکتهی اصلی که من دارم روی آن کار میکنم این است که بتوانم تنهایی و انزوا را از طریق مسئلهی لمس کاهش بدهم.
سررشته: خب ایدهی ورکشاپها از کجا آمد؟ و چگونه به آن رسیدید و انتظار داشتید چگونه باشد ؟
پُلمن: اصل اینکه چرا ما آمدیم و این ورکشاپها را برگزار کردیم برمیگردد به اردیبهشت 96 رزیدنسی بینافرهنگی که با کیوان و فریبرز آشنا شدیم و آنجا این ایده مطرح شد که بیاییم و ورکشاپ برگزار کنیم. بعد رفته رفته ایده شکل گرفت و تبدیل شدیم به این تیم 4 نفره با دو ورکشاپ. نام ورکشاپ ما لایههای لمس بود. فکر کنم کمی بعدتر به توضیح این تایتل هم برسیم وقتی که فرصت شد تا عمیقتر راجع به این ایده صحبت کنیم. نکته جالب این بود که این اسم باعث برداشتهای متفاوت در شرکت کنندگان ورکشاپ شد. چون ما یک ایده در سر داشتیم و آنها تصورات دیگری داشتند که بنظرم تفاوت خوبی بود. من بعضی وقتها این گیجی و مبهمی را دوست دارم چون باعث میشود شروع کنیم به صحبت دربارهی موضوعات مختلف و در موردشان عمیقتر شویم. ایدهی ما برای ورکشاپ و برنامهریزیاش چون نمیدانستیم چه کسانی قرار است در ورکشاپ شرکت کنند از چیزی آمد که بنظرمان راهی خوبی بود برای ایجاد ارتباط بین آدمها تا در این مسیر درک بتوانیم به محیط فردی و جمعی آدمها بپردازیم. برای ما لایههای لمس دو مسیر دارد یکی درونی یکی بیرونی. از یک سمت بدن شماست و از سمت دیگر موانع عرفی، سیاسی و اجتماعی که از بیرون بدن را احاطه کرده که ممکن است به شکلهای گوناگونی خوانده شود و تضادها و برداشتهای متفاوت و نهایتا باعث برخوردهایی شود. آن چیزی که جالب و مهم است این است که همهی اینها نهایتا از طریق پوست ادراک میشود و شما آن را لمس میکنید. تم کلیاش این بود و چیزی است که برای من جذاب است آن هم وقتی آن را در جای ناآشنایی اجرایش میکنم؛ چون متفاوت میشود.
هِد: همین طور به شخصه برای من دیدار و کار با آدم های جدید از کشوری جدید، جالب و جذاب بود. در عین حال برای ما که هر دو از پیشینه رقص آمدیم چطور و چگونه درباره رقص صحبت کردن مهم بود. در حرکت میتوان به موضوع لمس پرداخت، با این حال باید دربارهاش حرف میزدیم. پیداکردن زبانی برای صحبت و بحث درباره رقص و لمس، موضوع جالبی بود.
پُلمن: موضوع دیگری وجود دارد در رقص، لمس میتواند خیلی بدیهی و ابتدایی به نظر برسد در عین حال فوق العاده شکننده و حساس باشد اگر از یک حدی بیش تر باشد. میتواند باعث اتفاقات دیگری شود. اینکه موضوعی در ظاهر بدیهی میتواند در ابعاد و اندازههایی به چیزهای عجیب و غریب تبدیل شود قابل توجه است.
هِد: مسئولیت پذیری هم در عین حال اهمیت دارد. تجربهی لمس برای یک زن متفاوت از یک مرد است. پیشینهی هر آدمی هم در این مقوله موثر است. ما در استودیو با دیگرانی مواجه میشویم که هرکدام کدهای اجتماعی منحصر به خود را دارند ما یکدیگر را لمس میکنیم اما این لمس برای هر آدمی معنی متفاوتی میتواند داشته باشد. بدن هر یک از ما از کودکی تا به الان گذشتهی خاص خود را از لمس شدن و تجربهی لمس گذرانده است بنابراین توجه به این منظر هم در برگزاری کارگاه مهم بود. سه روز مهمی برای بررسی این فاکتورها را گذراندیم.
سررشته: و نوبت به ورکشاپ "اتوپیا و واقعیت" رسید. چگونه آغاز شد؟
کلبه: من شروع میکنم چون فکر کنم اصلش به سال پیش در تهران برمیگردد. در رزیدنسی که ما اینجا داشتیم. یکی از بخشهای رزیدنسی مرتبط با تمرینی بود که هریک از ما به دیگران میداد و من از شش خانمی که در فضای تمرین بودند خواهش کردم در یک خط بایستند و به این سوال جواب بدهند که چه چیزی باعث میشود که آنها زن باشند و به این سوال بدون استفاده از کلمات جواب بدهند. تجربهی عجیبی بود چون هم خانمهای ایرانی و هم خانمهای اروپایی در آن مشارکت کردند و تحت تاثیرش قرار گرفتم و به نظرم آمد که نقطهایست که میشود در موردش مکث کرد و جلوتر رفت. فکر میکنم در همه جای جهان امروز این موضوع مهم است؛ بطور مثال در آلمان کار پیدا کردن برای منِ کارگردان زن کار سختتری است چون کارگردانی از لحاظ تاریخی کار مردانهتری است چون این را زیاد میشنوید طراحی لباس کار زنانهای محسوب میشود و زن راحتتر میتواند در آن شاغل شود و پیشرفت کند، از آن طرف کارگردان اگر زن باشد به سختی پیشرفت خواهد کرد. این کار حکم پژوهشی برای من با زنان دیگر داشت چون فکر میکنم آدمهای زیادی هستند که حرفی برای گفتن دارند و یا دلشان میخواهد این موضوع را بررسی کنند. ما سوال را مجبور شدیم عوض کنیم چون یک شرکت کننده مرد در ورکشاپ داشتیم و از آن جایی که هرکدام ما مثل یک پازل هستیم که قطعات مختلفی آن را کامل میکند سوال را به این صورت تغییر دادیم ما انسانها همه این تکهها را داریم اما کدام تکه یا چه چیز وجه زنانهی شما را بیان میکند؟ من و اولریک داشتیم باهم کار میکردیم و بطور نزدیکی هم کار میکنیم چون برای من مهم است که فضا متریال و آکسسوار چگونه استفاده میشود؟با آدمها چه کار میکند و چه تاثیری متقابلی بر هم دارند؟
پِلن: سوالی که داشتیم این بود که آیا باید دو ورکشاپ جدا داشته باشیم و این حوزهها را از هم جدا کنیم یا نه؟ ولی تصمیم گرفتیم که با هم کار کنیم تا نظرگاهها و زاویههای مختلف در این موضوع بررسی شوند و در پایان ورکشاپ بر یک نتیجه مشترک در یکپارچه دیدنش توافق کنیم. موقعی که داشتیم برنامه ریزی میکردیم تا ترتیبها را مشخص کنیم که اساسا چه مباحثی را طرح کنیم این نتیجه را گرفتیم که نباید یک مسیر را تعریف کنیم و بگوییم که مثلا در آلمان به این شکل تئاتر تولید میشود و شما هم بیایید همین کار را کنید. بلکه خواستیم یک لایهی دومی را طرح کنیم و آن را به خلاقیت شرکت کنندهها بسپریم و اجازه بدهیم که آنها هم جهت بدهند به مسیر ورکشاپ.
کلبه: ما در آخر روی دو چارچوب کلی توافق کردیم چون به نظر میآمد پاسخ گفتن به این سوالات در این مرحله سنگین باشد اینکه چه چیز شما را زن میکند یا چه چیز وجه زنانهی شما را بیان میکند سوال بزرگی است. اما خواستم تا کمی این سختی و بازیگوشی باشد و این بازیگوشی را پیش ببرم. سعی کردیم دو ورودی داشته باشیم یکی لباس و دیگری مو. مو و پنهان کردنش در این فرهنگ برای آدمها چه میکند؟ به این خاطر یک سری کلاه گیس آوردیم و با آنها بازی کردیم و دومی فضا بود. و دوگانهی اینکه فضای بیرون و فضای درون که امروز شرکت کنندهها اسمش را گذاشتند چیزی که جامعه میخواهد من باشم و چیزی که خودم میخواهم باشم و سعی کردیم به یک آرمان شهری برسیم که شما را از جنسیت آزاد کند. من زنم یا مرد یا هیچ چیز دیگری؟
سررشته: خب کمی در اینباره صحبت کنید که چه چیز در ذهن داشتید وقتی برای برگزاری ورکشاپ آمدید و با چه تفاوتهایی با پیش فرضهای خود مواجه شدید. کارهایما
پلن: من اگر بخواهم راستش را بگویم باید بگویم که هیچ انتظاری در ذهنم نداشتم. و هر مسیری میتوانست برود ولی واقعیت این است که این سه روزخیلی خوب بود و برای همهی ما مفید بود.
کلبه: آدم برای خودش موضوعی میسازد تمرینهایی در نظر میگیرد و امیدوار است که آن تمرینها به نتیجهای برسد. برای من بیش از حد انتظارم بود برای اینکه یک فضای شخصی بوجود آمد و آنها خیلی زیاد خودشان را در اختیار پروژه قرار دادند و ارتباط عمیقی برقرار شد.
هِد: برگردیم به موضوعمان لایههای لمس. خب این خیلی هیجان انگیز بود که هر آدمی تعریف و انتظار متفاوتی از این عنوان در ذهن داشت. من و لی لی باید خیلی مستقیم به این موضوع میپرداختیم به همین خاطر باعث میشد تا جای بحث باز شود و بیشتر دربارهاش صحبت کنیم.
پُلمن: شاید چیزی که انتظار نداشتم اتفاق بیافتد این بود که من هیچ وقت ورکشاپ سه روزه و فشرده نداشتم. همیشه ورکشاپهای طولانی مدت تری بوده است. خب ما دو نفر در حوزه رقص باهم کار کردیم و درست است که آدم در رقص هم حرف میزند اما راه ارتباطی مهم تری با یکدیگر داریم و آن هم بدن است. اما انتظار نداشتم که در سه روز چنین تغییر و نتیجهای را ببینم. مگر میشود این میزان تغییر در راه ارتباطی را در این زمان داشت؟
یکی از حاضران نشست: شرکت کنندگان ورکشاپ اتوپیا چه جوابی به سوالهای شما دادند؟
کلبه: اینجوری نبود که بگوییم آها به جواب رسیدیم. هرکسی برای خودش به جواب رسید.
پلن: هدفمان این نبود که به جواب این سوال در یک جمله برسیم اما توانستیم که آن را مثل یک حرکت در بدن پیدا کنیم.
کلبه: بخشی از ورکشاپ را هم به بداههپردازی در رقص اختصاص داده بودیم برای همین خیلی نمیتوانستیم انگشتمان را به سمت مشخصی بگیریم و بگوییم آها جواب این است.
پلن: و در روزهای مختلف هم فرق میکرد مثلا در روز اول زمانی که در دایره بودیم و قرار بود هرکس چیزی که میخواست را بیان کند اگر دیگران نمیتوانستند حرکت بدن یک فرد را بخوانند هیچ ایرادی نبود. مهم بیانگری هر بدن بود که در روزهای مختلف هم متفاوت بود و هیچ وقت یکسان در نمیآمد.
کلبه: و مثل چیزی که لی لی گفت این تغییر در سه روز در کارگاه ما هم بسیار مشهود بود. اینکه چقدر میخواهم حرکتم بزرگ یا کوچک باشد. چه چیز را نمیخواهم به شما نشان دهم و بله همه ما بخشهایی از وجودمان را داریم که نمیخواهیم نشانش بدهیم و میخواهم برای خودم نگهش دارم اما "انتخاب" کردهام که نگهش دارم و برای خودم باشد.
یکی از حاضران نشست:درباره تجربهی کار با مبتلایان زوال عقل؛ رقص چه کمکی به آنها کرده یا اساسا با چه هدفی از رقص استفاده میشود؟
هِد: من هنوز در انگلستان سکونت دارم و آدمهایی که در این مراکز در انگلستان زندگی میکنند به بشدت در انزوا و تک افتاده هستند و آدمهای خیلی کمی هستند که به آنها سر میزنند. این کار اولین تجربهی من در رقص با آدمهای بزرگتر از خودم بود. کسانی که 70 تا 103 سالشان است. معمولا یک دایره است که با نشستن روی صندلی میسازیم کل تیم من هم یک رقصنده دیگر و یک نوازنده است. چندماه است این کار را شروع کردم و برایم تجربهی جدیدی است اما چیزی که به آن رسیدهام این است که هرچه قدر کمتر حرف بزنم و بیشتر حرکت بدهم برای اینکه آنها تکرار کنند حتی حرکات کوچکی مثل انگشتان دست، آنها زندهتر میشوند. هرچه قدر کمتر دستورالعمل بدهم و بگذارم که با موسیقی و فضا همراه شوند ارتباط عمیقتری با کار پیدا میکنند. چیزی که هربار به این خانهها میروم و احساسش میکنم این است که هر سری تمرین رقصی داشته باشیم و رقصی باشد که با لمس همراه است مثل اینکه دست هم را بگیریم و برقصیم و این تمرین بیشتر از دو دقیقه طول بکشد یک آن لحظهای بوجود میآید که آگاهیشان زنده میشود.
یکی از حاضران نشست: سوالم دربارهاین است که در جایی اشاره کردید شرکت کنندگان کارگاه با لمس کردن یک چیز درونی را بیرونی میکنند و آن چیزی که حالا بیرونی شده به نظم ذهنی و آگاهیشان کمک میکند. میشود در اینباره بیشتر توضیح بدهید؟
هِد: یک چیز دیگر وجود دارد و آن این است که وقتی سن بالاتر میرود شما کمتر و کمتر لمس را تجربه میکنید. شکل لمسی که آنها میشوند از طرف کسانیست که مثلا کمکشان میکنند تا به حمام بروند و مثالهایی ازین دست. چیزی که من و لی لی در ورکشاپ تجربه کردیم این است که لمس کردن یک پدیدهی مشترک است. من که لمس میکنم دارم دادههای زیادی را از چیزی که لمس میکنم میگیرم پس من هم چیزهای جدیدی را تجربه میکنم پس برای من هم دارد اتفاقی میافتد.
یکی از شرکت کنندگان کارگاه اتوپیا: نظر شما درباره بداهههای ما چه بود؟
کُلبه: همهی ما میخواستیم در این دو ورکشاپ این را به شما نشان دهیم که همه چیز از خلاقیت و شخصیت شما بوجود میآید و خاص خود شماست. نه چیز دیگر. این را فقط از طرف خودم میگویم تئاتر برای من چیزی است که شکل نگاه و کار کردنم با آدمها را تغییر داده. من بازیگری بازیگرانه را دوست ندارم. برای من آن مهم نیست. چیزی که من را به هیجان آورد این بود که شما به عنوان شرکت کننده چقدر از خودتان در کارگاه گذاشتید و استانداردی وجود ندارد.
هِد: من با تو موافقم. و بنظرم بحث کردن درباره استاندارد خطرناک است آن هم در حوزهای درست مثل رقص که در آن صورت فقط محدود میشود به یک گروه مشخص که میتوانند حرفهای برقصند در حالی که رقص میتواند بخشی از تجربهی اجتماعی باشد برای همهی آدمها فارغ از اینکه چقدر تجربه دارند یا بی تجربهاند.
کُلبه: و تشویق کردن آدمها به اینکه خلاق باشند در هر حوزهای مثل رقص، طراحی صحنه و لباس و هر حوزه دیگر. به نظرم ما میتوانیم این قدرت را بدهیم که خلاق باشیم.
یکی از حاضران: سفر کردن و دیدن کشورهای مختلف و یا کار کردن با اقشار خاص چه تاثیری در تولید هنری شما داشته؟ اساسا تاثیری داشته.
پُلمن: بله داشته. همین. برای مثال رقص را برای من از یک حوزه مشخص درآورد. اینکه رقص فقط درباره رقص نیست و میتواند درباره ارتباط باشد . نگاهم را به رقص تغییر داد و بزرگتر کرد.
کلبه: بخاطر لی لی من هم شروع کردم به کار کردن در کمپهای پناهندگان. قطعا بر من تاثیر گذاشت اما به عنوان انسان. درست است به عنوان هنرمند رقص آنجا رفتم اما یک جاهایی حضور ما فقط و به فقط بخاطر انسان بودنمان است و تاثیرش هم بر انسان بودن من است.
پِلن: به نظرم این تجربهها، باعث میشود پای تو در تئاتر روی زمین بماند. به بیان دیگر خیلی از تئاترهایی در آلمان هستند که ویژوال و صحنهپردازی عجیب و چشم گیری دارند ولی نمیتوانند با شما ارتباط برقرار کنند. یعنی شما هم نمیتوانید با آن ارتباط برقرار کنید. اما فکر میکنم انجام دادن کارهایی ازین دست مثل حضور در کمپ پناهندهها از جمله وجوهی هست که به تو یادآور میشود که چه چیزهایی هست که باعث میشود تو درگیر برقراری ارتباط بشوی و این بعد انسانی به تو اضافه میشود.
پُلمن: مثلا در رقص ما با یک سری بچهی ده ساله کار میکنیم آنها هم میرقصند و برای من این کار به عنوان یک انسان تاثیر گذار است به این خاطر که این سوال و مسئله را مطرح میکند که رقص چیست؟ رقص عملی است خاص یک گروه نخبهی کوچک با یک زبان مشخص که فقط بعضیها میتوانند آن زبان را بفهمند یا رقص چیزی است که همین بچهها هم انجامش دهند درست است که پرفورمر نیستند و آن شکل مشخص پرفورمنس را اجرا نمیکنند ولی دارند میرقصند پس رقص میتواند برای اینها و برای همه باشد.
یکی از حاضران: آیا نگاهی به خنثی بودن جنسیت یا رسیدن به یک وضعیت خنثی جنسیتی را برای کارگاه لایههای لمس در ذهن داشتید؟
پُلمن: راجع به آن حرف زده بودیم و من به آن آگاهی داشتم و روز آخر ورکشاپ هم راجع به آن بحث صورت گرفت و راستش ابتدا باید آن فضای امن بوجود بیاید تا بعد آدمها راجع به این موضوع صحبت کنند. اما میتوانم بگویم بله در زیرلایهی ورکشاپ به آن فکر کرده بودیم و حتی تا حدودی به سمت آن حرکت کردیم.
هِد: بحث جنسیت چیزی است که از زمان شروع کارگاه وجود داشت و در زندگی ما هست و در کارگاه هم حضور داشت آدمهایی از جنسیتهای مختلف و ما فکر کردیم اول باید حرکت کنیم و این اعتماد بین ما و شرکت کننده ها ایجاد بشود که وارد آن موضوعات هم بشویم. و روز اول ما یک سری جمله و راهنما برای خودمان گذاشتیم که در ورکشاپ از آن پیروی کنیم مثلا اشکالی ندارد بگوییم نه. اشکالی ندارد کارمان را متوقف کنیم ما باید در این کارگاه مراقب یکدیگر باشیم یک همچین چیزهایی.
یکی از حاضران: اگر بگوییم مهم نیست که در رقص چطور و با چه کیفیتی حرکت میکنیم و مهم این است که چه چیزی باعث حرکت شما میشود برای شما به عنوان رفصنده و بطور کلی آن عامل محرک چیست؟
هِد: برای من تا حدی راهی برای گشتن و پیدا کردن راه خودم در جهان است. ارتباط برقرار کردن با افکارم، خودم و دیگران. در عین حال در سال گذشته یک مساله دیگر هم برای من پررنگتر شده این هست که فضای خودم را پیدا کنم. همان طور که تئا هم گفت من هم به عنوان یک زن رقصنده برای اینکه بتوانم فضای خودم را بدست بیاورم و بگویم که اینجا جای من است، تلاش میکنم و کوریوگرافی من هم در سال گذشته به این سمت حرکت کرده.
یکی از حاضران: چه دلیلی برای آمدن به ایران و برگزاری این ورکشاپها داشتید؟ مشخصا منظورم توجه به مفهوم فمنیسم و یا لمس در ورکشاپ شماست که در ایران برگزار شده
کلبه: چون اتفاق افتاد. برای من هر جای دیگری میتوانست باشد.
پلمن: همین اندازه این موضوع در آلمان و برلین هم مهم است و در زندگی شخصی من هم حضور دارد
کلبه: ما در معرفی به یک چیزی اشاره کردیم اینکه درست هست ما وقتی به اینجا میآییم روسری سر میکنیم و مرزهای دیگر هم داریم. اما واقعیت این است که هرکدام از ما یک مبارزههایی شبیه این را در زندگی خودمان در آلمان هم داریم و به نظرم این خیلی جذاب هم هست که این مساله برای همه ما زنها مشترک است در زندگی خودمان به نوع دیگری در کارمان یا هرجای دیگر در حال مبارزهایم.
یکی از حاضران: شما با چه موانعی در کارتان به عنوان زن روبرو میشوید؟
هِد: من بخواهم راجع به کار خودم و رقص صحبتکنم میتوانم به این مورد اشاره کنم که در انگلستان و در حوزهی رقص کوریوگرافرهای مرد زیادی فعالیت میکنند و این موضوع جالب است چون غالب ورودی مراکز آموزش رقص را دختران تشکیل میدهند اما این مردها هستند که در زمینهی کار حرفهای حمایت میشوند و بعد تبدیل میشوند به بخش فعال و قدرتمند حوزهی رقص. و حتی فضاهای اجتماعی هم در آلمان مسئله هست؛ مثلا وقتی به عنوان یک زن سوار اتوبوس میشوید اجازه ندارید تا به اندازه یک مرد فضا اشغال کنید یا راحت بنشینید.
پلن: در حرفهی من ورودی یک دانشگاه را از 10 نفر، 9زن و یک مرد تشکیل میدهد که همهشان طراحی صحنه و لباس میخوانند اما به محض فارغ التحصیلی همه چیز عوض میشود. تمام طراح صحنهها مرد میشوند و از آن طرف شرایط کار برای خانمها سختتر هم میشود چون بچهدار میشوی و قدرت کمتری خواهی داشت برای جنگیدن. همینطور این تفاوت ادامه دارد تا بحث تفاوت در دستمزدهای طراحها. انگار یک قانون نانوشته و همیشگی است که طراح لباس دستمزد کمتری نسبت به طراح صحنه باید داشته باشد و از آنجا که عملا اکثر طراحان لباس را خانمها تشکیل میدهند بنابراین خانمها دستمزد کمتری نسبت به آقایان دریافت میکنند.
کلبه: و در پایان این بحث اگر من بخواهم چیزی اضافه کنم باید بگویم همان جریان me too که 2 سال پیش در آمریکا به راه افتاد در اعتراض به تعرض جنسی یا ماجراهای مربوط به سوءاستفاده از زنان در محیط کار، در تئاتر آلمان هم مطرح و پیگیری شد. به این خاطر که میگوییم بله تئاتر آمده است تا کلیشهها را بشکند اما همان کلیشهها در تئاتر هم تکرار میشود و وجود دارد به همان قدرت. اینکه کی برود قهوه درست کند یا خیلی چیزهای دیگر.
یکی از حاضران: من از یک فرهنگم و شما از یک فرهنگ دیگر. و متوجه شدم که شما به کشورهای زیادی سفر کردید و حالا هم در ایران کارگاه گذاشتید. این تفاوت فرهنگها چه فیدبکی به شما میدهد علی الخصوص اگر این کارگاه را در کشورها یا فرهنگهای مختلف داشتید؟
پلمن: کارگاه لایههای لمس را با این شرح تنها در اینجا برگزار کردیم. حتما تفاوت فرهنگ در بازخوردها تاثیر داشته اما من آن را ندیدم شاید چون بدنبال دیدنش نبودم. در واقع نسبت به اتفاقی که بین ما و شرکتکننده ها در نسبت تفاوت فرهنگها پیش میآید آگاه نبودم.
هِد: چیزی که برای من جالب بود تفاوت شکل حرف زدنمان بود. شماها خیلی مستقیم حرف خود را میزدید و من خیلی خوشحال بودم چون اولین بار بود که این رک گویی را تجربه میکردم. در واقع شرکت کنندههای کارگاه هرجایی که میخواستند نظری را ابراز کنند خیلی در کلام شجاع بودند
پلمن: درسته من با یکی از شرکت کنندهها صحبت میکردم که انگلیسی اش خیلی خوب بود. میگفت من وقتی انگلیسی صحبت میکنم انگار یک آدم دیگر میشوم و خیلی کامل مستقیم و رک حرفش را میزد.
کلبه: راجع به این موضوع ما تنها درمورد نشانههایی حرف زدیم مثل انواع رنگ که در فرهنگ ایران هرکدام به چه معناست. بطور مشخص دو رنگ قرمز و سبز بصورت سنتی در تئاتر ایران چه معنایی دارند. و این کار هم برای کمک به خوانش نشانهها و فضا انجام شد و نه چیز بیشتری.
یکی از حاضران: آیا فکر نمیکنید درک لایههای لمس با لمس کردن اتفاق میافتد و نه توصیف وتوضیح؟
پلمن: راستش متوجه سوال نمیشوم. اما بنظرم حرف زدن لازم است به این خاطر که با خود پدیدهی لمس که با لمس کردن بدست میآید متفاوت است، چون یک تاریخ بزرگی و معانی زیادی را پشت خودش دارد. بسیار امکان پا فراتر گذاشتن از مرزها در آن وجود دارد و به نظر نیاز است که دربارهاش صحبت شود.
هِد: در عین حال یکی از جذابیتهای کارگاه برای ما این بود که جواب درست را نداشتیم. این صحبت کردن راهی برای تجربه این تفاوت دریافت تجارب و احساسات آدمها بود برای اینکه به یک ادراکی چند وجهی از آن برسیم و راستش جواب درست و قطعی وجود ندارد یا ما آن را نمیدانیم.
پایان نشست.